دل نوشته های من
سکوت

صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

نوشته شده توسط mahshad یک شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, (1:25) |
وقتی به تو فکر میکنم از آسمان تابستان بهااااااار می بارد

غروب یک روز تابستانی....

پشت میز تحریرم نشستم...وباز مثل همیشه از پنجره اتاقم به خیابون نگاه کردم...؛حس میکنم انگار در این لحظه قلمرو وسیع سرزمین دیدنی نگاه من تنگ شده ...شاید هم وسعت نگاهم کوچک شده ....وشاید...آری شاید این غروب بی نظیر تابستان است که برنگاه وسیع من سایه افکنده و آن را تنگ کرده است...

آری دلم که تنگ می شود ،نگاهم نیز دلگیر می شود.انگار می داند زمان برای من همین لحظه و همین حس است...می داند همان چیزی را به من نشان می دهد که دلم آن را برایش تعریف کند.

دلم بهانه می گیرد ،انگار انگشتانم بی اراده به دنبال قلمم میگردد تا بنویسد و چشمانم ...

وچشمانم که حال نگاهش را به دفتر خاطراتم دوخته است...

آری ...خوب می دانم که هوای دلتنگی ات را فقط کاغذ های این دفتر، که سنگ صبور لحظه های گرفته ی دل من است مرهم خواهد بود.

قلمم را در دست میگیرم ودهان دفترم را باز می کنم......به نام آفریدگار یکتا.......نقطه سر خط.

و دوباره و باز دوباره به یاد می آورم و احساس میکنم....انگار همه چیز همین الان است و همین لحظه ومن ........:

وقتی به تو فکر میکنم از آسمان تابستان بهااااااار می بارد

امروز می توانم با هر نفس از هوای تازه ودوست داشتنی این روزهای مرداد ماه وماه مهمانی خدا نور،عشق و صلح راحس کنم.

امروز می دانم چقدر چشمهایم از نگاهت دور بود که طعم ناب عاشقیش رانفهمید، ومن کم حواس چه زود سکوت نگاهم در پرتو نگاه آرام و زلالت را فراموش کردم...

من در این اکنون های بی نظیر خدا،امواج پرتلاطم احساسم را بر ساحل ماوراء  اندیشه های خفته می سپارم و با خود به انتظار خودم نشسته ام تا اینکه از روزگار باوفاتری که عشق را خالص تر زمزمه می کند طلوع کنم...

خدا به همین آفتاب مرداد ماه –دراین شب های زلال ربنا-تمام باران را بر تمام موجوداتش در سرزمین آسمانی زمینیان آسمانی نازل کند.

الهی آمین

 

نوشته شده توسط mahshad دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:غروب تابستان,تابستان,ماه مهمانی خدا,خلوتکده, (18:1) |
سرنوشت

 

سرنوشت مرا به این راحتی رها نخواهد کرد.چه دور است خیال های رهاشده در اوج پرواز درون به بیرون،انگار نگاهی همیشه و بی چون و چرا تا ابد برمن و زندگی من و حتی مرگ من سایه افکنده و چه بسا بودن ها و اندیشه های بوده و نبوده در طول زمان از رنگ خیال واقعی حقیقت انسان و آنچه در پرده ی غیب باید می بود دور مانده است.


 

نوشته شده توسط mahshad یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:سرنوشت,رهایی,سایه ی مرگ,, (21:27) |
تبعیــــــــــدی هــا

 

صدایت در گوشم است

همواره ، مثل فریادی که در صدای موج ها نهان است

صدای موج ها ...

این صدا مرا به گذشته های دور میبرد ، گذشته های خیلی دور ،

آن هنگام که هنوز به این دنیا نیامده بودم

زمانی که ذره ای بودم از سطح یک آرامش وسیع

و تنها یک معنی را میدانستم : "  آرامش  "  ،  تنها کلمه ای که امروز معنایش را نمیفهمم

بعضی کلمات اینجوری اند دیگر !  هر چه بیشتر صدایشان کنی کمرنگتر میشوند ، " آزادی "  چنین کلمه ای است ، باید در سکوت فریادت را رشد دهی و زمانی که بالغ شد با تمام وجود آن را تمنا کنی ...

چه میگفتم ؟ آها ... میگفتم که یاد گذشته های دور افتاده ام ، روزهایی که هنوز به این دنیا نیامده بودم ...

آن زمان ها با " یگانه خودم  "  تنها بودم ، و برای خودم نشسته بودم در جایی و با فراق خیال انار میخوردم و با سکوتم عشق بازی میکردم و برایم هیچ خبری ( حتی CNN  وBBC و  VOA ) مهمتر از شکسته شدن رویای خوابم نبود !

میتوانی تصور کنی آن روزها را ؟

 

 

نوشته شده توسط mahshad جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:تبعیــــــــــدی,خلوتکده,گذشته های دور,آرامش,, (13:48) | |ادامه مطلب ...
هرز نویس تنهایی

دیگر مهم نیستم !

برای دیگرانی که همیشه در حال شعار دادن هستند

همین قدر که جسمم زنده باشد و دمی بیاید و بازدمی برود کافی است

و دیگر مهم نیست و هرگز هم مهم نبوده

رویاهایی که  به تدریج رنگ باختند

مرگی که تدریجا شروع شد را هیچ کس ندید ،

حتی خودم  که هنوز زمان شروعش را نمیدانم ، شاید همان اوان تولد بوده است

شمارش معکوس نزدیکی به پایان :

وقتی یک روزم بود ، یک روز به مرگ نزدیک تر بودم و اکنون ... اکنون 22 سال و 8 ماه و ]چند روز است که به مرگ نزدیک شده ام

جایی دکتر شریعتی از ته دل و بارها و بارها در کتاب " گفتگوهای تنهایی " مینویسد :

" چقدر مرگ خوب است ... خوب ، خوب ، خوب .... خوب ... خوب "

من هم بارها با خودم گفته ام : چقدر مرگ خوب است !

اما ... نمیدانم ...

 

نوشته شده توسط mahshad جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:هرز نویسی تنهایی, (12:21) | |ادامه مطلب ...

اگر زیستن را دوست داشتم ، هرگز به هنگام به دنیا آمدن نمی گریستم !ای دوست ، معرفت چیز گرانی است که به هرکس ندهندش !خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز ! چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی . عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد .عشق مانند بیماری مسری است که هرچه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا می شوی .عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست .عشق هنگامی که شما را می پرورد ، شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . (جبران خلیل جبران) فقط با سایه ی خودم خوب می توانم حرف بزنم ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ، فقط او می تواند مرا بشناسد ، او حتما می فهمد !هرکس به میزانی که تنهایی نیاز دارد عظمت دارد و بی نیاز تر است .

 

نوشته شده توسط mahshad جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, (17:58) |
( دست نوشته های عاشقانه )

 

برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

م تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

 را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

د که مرهمی شود برای دلتنگی هایم

نوشته شده توسط mahshad شنبه 12 فروردين 1391برچسب:دست نوشته های عاشقانه, (1:17) | |ادامه مطلب ...
غریب است دوست داشتن

دکترعلی شریعتی

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج

کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک

چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند

 

غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن…

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد …

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند

 

اکنون زمان منتظر یک تن است. همه چیز در انتظار یک فرد است. فردی که تجسم همه ارزشهایی است که دارد نابود می شود و مجسمه همه ایده آل هایی است که بی یتور و بی حامی مانده و مظهر عقیده و ایمانی است که بهترین پاسدارانش به خدمت دشمن رفته اند . آری اکنون در انتظار این است که یک مرد چه می کند ؟
نوشته شده توسط mahshad جمعه 11 فروردين 1391برچسب:غریب,دوست داشتن,شریعتی, (15:43) |
جملاتی از شریعتی

 

مسئولیت زاده توانایی نیست زاده آگاهی ست. و انسان بودن.

دلی که از بی کسی غمگین است، هر کسی را می تواند تحمل کند.

ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهای است که برای نگفتن دارد.

عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است.

اگر پیاده هم شده است سفر کن در ماندن می پوسی.

خدا و انسان و عشق، اینست امانتی که بر دوش من سنگینی می کند.

قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد.

مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست، که من کس نداشتم، کسم خدا بود کس بی کسان.

هر کس را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند، بدان گونه که احساسش می کنند هست.

استوار ماندن و زیر بار هر حرفی نرفتن دین منست

 

نوشته شده توسط mahshad جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, (15:35) | |ادامه مطلب ...
جمله های عاشقانه دکترعلی شریعتی

· من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..

· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

· دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

· اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

 

نوشته شده توسط mahshad جمعه 11 فروردين 1391برچسب:دکتر علی شریعتی, (15:24) | |ادامه مطلب ...

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد